بغض سنگین(yegane)
تنهایی انقدرها که این ادمها میگویند سخت نیس... من و خودم از این تنهایی ها لذت میبریم... با هم پارک میریم... با هم موزیک گوش میدیم... باهم گریه میکنیم... با هم شعر میخوانیم و شعر مینویسیم... آه... باز گفتم شعر... راستی این اخرین باری که چشمانم با اشک عشق بازی میکرد... من شعر نوشتم یا شعر مرا؟ عجیب است... حرفهایم کلمه میشوند بعد جمله... اما کسی هست که بخواند و درک کند؟ اصلا کسی هست بفهمد؟ نه نیست.. و من درک میکنم که باز هم تنهام.. و باز هی مینویسمو مینویسم... تا یک روز دیگر این کلمات محو شوند... فقط ان روز من نیستم... یعنی میشود کسی با گریه بیاید و بگوید... دیگر نیست... از دستش دادم... نه نیس...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |